بشریت تازه و مهربابا New Humanity and Meher Baba
بازهم سلام/ متن انگلیسی را همین الان تایپ کردم و ترجمه های فارسی را هفته ی پیش. از میان متن یک پاراگراف هست که میخواهم بعدا در موردش بنویسم ولی از خوانندگان عزیز خواهشمندم که بهآن اشاره کنند تا ببینیم بالاخره در عمل هم میشه برای بشریت جدید کاری کرد یا فقط حرف است؟
The following seems to be the BEST POSSIBLE answer for the previous question (with the prize)
It will still be valid for those who can point to the practical applications on Baba's words, following.
(Hint: there is a sentence which tells us exactly what is needed to get there, let us talk about that, please!)
مشکل بشریا امروز چیست؟ چنین پرسش هایی الزاماٌ در اذهن های اندیشمند برمی خیزند، ولی بیشتر پاسخ هایی که داده می شوند صادقانه نیستند. تمامی تشخیص ها و درمان های داده شده یک سویه بوده و بنابراین موقعیت مبهم و حل نشده باقی می ماند. لبّ مطلب در تعبیر درست دوباره از واژه ی "دین" است... مذهب به معنای یک نیروی حیاتی، متروک شده است. نیاز ضروری امروز برای زنده ساختن دین این است که آن را از سرداب تاریک و محدود بیرون بکشیم و بگذاریم روح انسانی باردیگر در شکوه خالص خود بیرون بتابد.
What is wrong with the world today?
Such questions are bound to arise in thinking minds, but often the answers given are not completely honest. Diagnoses given and remedies adopted have all been biased and so the situation remains vague and unresolved.
The crux of the matter lies in the correct reinterpretation of the ancient word, ‘religion’… Religion as a living force has become obsolete. The urgent need of today to resuscitate religion, is to dig it out of its narrow, dark vault and let the human spirit shine out
once again in its pristine glory.
(LH182, Mehr Baba)
این دیدگاه وسیع از حقیقت، نمی تواند توسط هیچ کیش، جزم یا فرقه محدود شود. این {بینش} بطور فعال کمک می کند تا به ورای این محدودیت ها بروید: نه با نفی کورکورانه ی ارزش مذاهب موجود؛ بلکه با اکتشاف، تاکید، آشکارساختن و تغذیه ی تراشه های حقیقت که در آن ها وجود دارد.
This vast vision of Truth cannot be limited by any creed, dogma, or sect. It will actively help to transcend these limitations, not by blind negation of the value of the existing creeds, but by discovering, accentuating, unfolding and cherishing the facets of truth that are in them (LH 143)
باید عشق به دوست و دشمن، خیرخواهی، شکیبایی و تحمل وجود داشته باشد.
هر فرد بجای غوغا کردن در مورد اشتباهات دیگران، باید بکوشد نقایص خودش را درمان کند.
دنیا بزودی درک خواهد کرد که نه از یک سو فرقه ها و مذاهب و تشریفات مذهبی؛ و نه از سوی دیگر،
تلاش شهوانی برای رفاه مادی، هیچکدام نمی توانند خوشبختی واقعی را با خود بیاورند __
بلکه عشق بدون چشمداشت و دوستی فراگیر می تواند آن را به دست آورد.
There must be love for friend and foe, good will, patience and forbearance. Each person must try to remedy his or her own defects instead of clamouring about the faults of others, the world will soon realize that neither cults, creeds and ceremonies on the one hand, nor passionate striving for material welfare on the other, can ever bring about real happiness __ but that selfless love and universal fellowship can accomplish it. (LH 144)
تمدن آینده ی بشریت جدید روحیه خشک روشنفکرانه ندارد، بلکه تجربه کردن زندگی معنوی است...
توضیحات روشنفکرانه هرگز نمی تواند جانشین تجربه ی روحانی شود،
در بهترین حالت خود می تواند زمینه را برای آن تجربه آماده سازد.
The coming civilization of the New Humanity will not be ensouled by dry intellectual doctrine, but by living spiritual experiences… intellectual explanation can never be a substitute for spiritual experience; at best it can prepare the ground for that experience. (LH 135,136)
ادراکی از خداوند که یک شخص متوسط از طریق باور یا برهان به آن می رسد، چنان از ادراک حقیقی دور است که نمی توان آن را شناخت دورنی خواند. این دانش حقیقی (معرفت) شامل ساختار یا دریافت یک ایده ئولوژی نیست. این محصول تجربه های پخته شده است که به شفافیتی رو به افزایش دست پیدا می کند. در آگاهی شخص شامل بیشتر حقیقت شدن و مشارکت بیشتر با آن است تا جایی که چیزی بیشتر برای شدن وجود نداشته باشد و چیز بیشتری برای هضم کردن نباشد.
The understanding of God that the average person attains through belief or reasoning, is so removed from true understanding, that it cannot be called inner knowledge. Such true knowledge (gnosis) does not consists in the construction or perception of an ideology. It is the product of ripening experience that attains increasing degrees of clarity. It consists in the person’s consciousness, becoming more and participating increasingly in the truth, until there is nothing more to become and nothing more to assimilate. (LH 155)